مادرم چگونه زحمت هایت را جبران کنم، مرا در آغوشت می گرفتی و شیر میدادی شیر پاکی که در عذای حسین (ع) و از غذای حسین (ع) تغزیه کرده بودی و مرا عاشقش کردی و مرا یکی از خدمتگذاران فرزند زهرا(س) کند که در جماران در انتظار پیروزی اسلام است و در این راه قربانی شدم تا با ریخته شدن خونم راه بسته شده کربلا بازگردد تا خانواده های شهدا و همچنین شما پدر و مادرم و شما است حزب الله از روی خونم عبور کرده و به زیارت اباعبدالله بروید تا از این طریق بتوانم حیران زحمتهای شمارا کرده باشم. مادرم تنها آرزویم شهادت می باشد. در مشهد به امام هشتم متئسل شوم که اینبار در جبهه با مادرشون زهرا(س) و پدربزرگوارشان و فرزندان عزیزش را ملاقات کنم و در جوار مبارک اباعبدالله شربت شهادت را بنوشم.
-----------------------------------------------------
سخنی از مادر شهید:
به من می گفت مادر دعا کن تا شهید شوم.
سخنی از برادر شهید:
آرزویش این بود که همیشه می گفت من باید به جبهه بروم و شهید شوم تا از دست این دنیا راحت شوم. به مادرمان می گفت اگر شهید شوم برای من گریه نکن، برای امام حسین (ع) و اهل بیتش گریه کن. همیشه صحبت از دفاع از اسلام و میهن می کرد. می گفت نباید سنگرها را خالی کنیم. اگر امام دستور می دهد باید برویم.